خیلی وقت بود با خودم بحث نکرده بودم! امشب این کارو کردم! از اون حالتا که فکر میکنی یه جمعیتی یا یه شخص خاصی جلو روته - برگرفته از یک تجربه ی واقعی یا یک تخیل غیر واقعی - و شروع میکنی یه موضوعو واسش توضیح دادن -ی، اعتقادی و.- بعدش هم خودت پیروز میشی و اون طرف مقابلت به این نتیجه میرسه که آه تو چقدر خفنی!!
از اون بحثا! :)
همیشه این موضوع به شدت وقت، احساس، و اندیشه ی منو مستهلک میکرد. و همیشه بعد از این تخیلات، به خودم تذکر میدادم که بسه دیگه باران! خود-بحثی یا بقول یجا که نوشته بود، بحث سلفی، یا به اصطلاح علمی تر نشخوار ذهنی، بسه! اینا رو که کسی نمیشنوه و هیچی هم درست نمیشه و فقط وقت و اعصاب خودت هدر رفته!
ولی اخیراً اونقدر حس بی حالی و نومیدی داشتم که حتی بحثم هم نمی اومد و الآن که پس از مدتها پیش اومد، تازه متوجه این نکته شدم!
حالا الآن چرا اینطور شد؟.
نمیدونم!
ولی بهرحال، تا الآن بیدار موندم تحت تأثیرش! :/
وبلاگ تی کردم.
یسری پستو حذف کردم، یسری رو ویرایش کردم.
هرمه رو تر و تمیز کردم.
نظرات ارسالی رو فکر کنم 6 صفحه بود، تقریبا شد 1 صفحه! بیشترشو پاک کردم.
یسری وبلاگو دنبال کردم، یسری رو قطع. بقیه رو هم اکثرا مخفی کردم.
برچسبهای زرد قدیمی رو حذف کردم.
نمیدونم چرا اینطوری شدم. خیلی حساس شدم رو خودم. معنی بعضی دیپلماسیهای مجازی رو نمی فهمم اعصابم از دست خودم خورد میشه حس میکنم اشتباه کردم. حس میکنم یه موقعایی رو اعصابم. :(
درباره این سایت